ساقی می سیاه

متن مرتبط با «پر» در سایت ساقی می سیاه نوشته شده است

گل ایمان

  • شاید از دیدن گل لحظه ای فکر کنیم که لطافت زیباست آنقدر مست هوائیم که بی خود شده ایم سخت بیمار شدیم شبهی مانده زما کاش می شد که دمی برهیم از همه ی حادثه ها وچنان مست دعایی که به پرواز رسیم گل ایمان که شکفت همه جا جای خداست ,گل ایمان، ایمان، لحظه ای، فکر،لطافت، بیمار،سخت بیمار، مسخ، شبحی، کاش، برهیم، حادثه ها،مست دعا، مست، پرواز، جای خدا ...ادامه مطلب

  • گلهای بی نشان

  • پیچیده در فضا بوی گل وگلاب بر شانه های شهر گلهای انقلاب ازغربت آمدند دلتنگ و بی قرار پروانه ها به صف برگرد هرمزار حـــالا فرشــته ها بر بالــــهایشــان مـعراج می برند گلـهای بی نشان ,گل های بی نشان، گل، نشان، دلتنگ، بی قرار،پیچیده، فضا،گلاب،انقلاب،غربت،پروانه،صف،فرشته ها،معراج ...ادامه مطلب

  • دل تنگ

  • با دل تنگ من از هیچ مپرس هیچ مخواه شده تاریکتر از پردۀ شب شده بی تاب تر از آب روان شده تنهـــــاتر از آن گل که خدا می دانید     بی تحمل دل بیچارۀ من   با صبوری تمام   با صدای خوش غـــــــــــم    نم نم آرام شکســـت      هرچه کوشید نشد تا که دمی   با کسی     بار سنگین غم و درد مــــــــــــرا     نصف کنـــــــــد                                                                   ,دل، دل تنگ،پرس، مپرس، مخواه،بی تاب، روان، تنها، تنها تر،گل،صدا، صدای خوش،غم، نم نم، بار، بارسنگین، بار سنگین غم، درد، نصف ...ادامه مطلب

  • خدایی که می پرستی...؟

  •    روزی پادشاهی از وزیر خداپرستش پرسید: بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد، چه می پوشد، و چه کار می کند؟... و اگر تا فردا جوابم نگویی عزلت می کنم. وزیر بیچاره سر در گریبان به خانه رفت. غلامی داشت بسیارباهوش و زیرک  وقتی او را در این حال دید؛ پرسید:«جناب وزیر چه شده است؟» وزیر ماجرا را بازگو کرد. غلام خندید و گفت: ای وزیر عزیز، این سوال که بسیار ساده است. وزیز با تعجب گفت: «یعنی تو جواب آن را می دانی؟» غلام خندید و گفت:«البته،... خدا چه می خورد؟ غم بندگانش است که می فرماید من شما را برای بهشت و قرب خود آفریدم. چرا دوزخ را بر می گزینید؟...آنچه خدا می پوشد؟... رازها و گناه های بندگانش را... وزیر که ذوق زده شده بود، سوال سوم را فراموش کرد و با شتاب به دربار رفت و جواب دو سئوال را گفت؛ولی در سوال سوم درماند، اجازه گرفت و شتابان به جانب غلام باز رفت و سومین را پرسید. غلام گفت:«برای سومین پاسخ باید کاری کنی.» وزیر با تعجب پرسید:«چه کاری؟» غلام گف:«ردای وزارت را بر من بپوشانی، و ردای مرا بپوشی و مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست به درگاه شاه ببری تا پاسخ را باز گویم.» وزیر که چاره ای دیگر ندید، قبول کرد و با آن حال به دربار حاضر شدند. پادشاه با تعجب پرسید:« ای وزیر این چه حالیست تو را؟» غلام پاسخ داد:«که این همان کار خداست که وزیری را در خلعت غلام و غلامی را در خلعت وزیری حاضر نماید.» پادشاه از درایت غلام خوشنود شد و بسیار پاداشش داد و او را وزیر دست راست خود کرد. ,خدا،می پرستی،وزیر، غلام،چه،می پوشد،می خورد،کا،می کند،حال،سئوال،جواب،آسان،درگاه،درایت،خوشنود، ...ادامه مطلب

  • زاغ و طاووس

  • روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود. آب می خورد و خدا را شکر می کرد. طاووسی از آنجا می گذشت؛ صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقه زد. کلاغ گفت:«دوست عزیز چه چیزی موجب خندۀ تو شده است؟ طاووس گفت:« ازاینکه شنیدم خدا را برای نعمت هایی که به تو نداده شکر می گویی» بعد بالهایش را به هم زد ودمش را مانند چتری باز کرد و ادامه داد: «می بینی خداوند چقدر مرا دوست دارد که این طور زیبا مرا آفریده است؟!» کلاغ با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد. طاووس بسیار عصبانی شد و گفت:«به چه می خندی ای پرندۀ گستاخ و بد ترکیب؟» کلاغ گفت:« به حرف های تو، شک نداشته باش که خداوند مرابیشتر از تو دوست داشته است؛چرا که او پرهایی زیبا به تو بخشیده ونعمت شیرین پرواز را به من وترا به زیبایی خود مشغول کرده و مرا به ذکر خود» ,زاغ،طاووس،پریدن،نعکت،زیبایی،دوست،دارد، خود،شیرین،پرواز،خندید،گستاخ ...ادامه مطلب

  • تاج سرم

  • رســـــتم از غصه و درد تا که دمی با پدرم خسـته ام از دل پر رنج تو ای تاج سرم شادم از خنده ی پر مهر نگاهت که دمی می نشانی به نگاه پر خون جگرم به خدایی که در رحمت او باز بود جان شیرین منی بوی دعای سحــــــــرم لب خندان تو امید حیات است مرا از غمت تیره شود هرچه که بود دور و برم حاصل عمر توام , حاصل رنج و غم تو جسم و جانت شده با عشــــــــــق پناه و سپرم گرچه هر بار که گفتم تو زمن رنجیدی غافل از این که کند پیــــــنه ی دستت خبــــرم من که شرمنده ی تو تا ابدم منبع عشق نرود هیچ کجا خاطر تو از نظرم قابلت نیست اگر جان گران را بدهم قلب را هدیه کنم سینه ی خود را بدرم دل چنین گفت به لیلا که بدان قدر پدر من که چون خاک رهی بر کف پای پدرم ,تاج،پدر،قلب،رستم،خسته،دل،پر درد،نرود،هچ ، کجا، دل،چنین،ابد،منبع،عشق،شرمنده،قدر،من،خاک،خاک،ره،کف،غافل،پناه، سپر ...ادامه مطلب

  • پشیمانی ابلیس

  • پدرآیت الله سید محمدتقی مدرسی نقل می کند: عصرعاشورای سال 61 هجری ابلیس برسر و صورتش می زد. شیـطانک ها از این وضعیت بســــیار متعجب شدند و پرسیـدند:«تو را چه میشود؟... امـــروزکه باید خوشحــال باشی و بخندی؛ ازچه رو پریشان و نالانی؟» ابلیـس با ناله گفت:«نه...نه!...اشـتباه بزرگی کردم که این جماعت را وادارکردم حسـین بن علی را بکشند!» گفتند:«چطور؟مگرتونمی خواستی این جمع به ظــاهر مسلمان به جهنم افکنده شوند؟... مگر نشدند؟» ابلیس گفت:«چرا چنین شد!ولی غافل شدم که با این کارباب رحمت الهی به روی مردم بازشد. حالاهرکــس به نحوی خود را دردستگاه امام حسـین(ع)جای دهد از شفاعت اوبهره مند می گردد.»     ,پشیمان،عصر،عاشورا،ابلیس،شیطانک،جماعت،پریشان،تعجب،گریان،خوشحال،خندان،واداشتم،بکشند،باب رحمت،رحمت الهی،امام حسین(ع)،شفاعت ...ادامه مطلب

  • اتفاق سبز

  • یک اتفاق ســــــبز افتاده توی باغ هم یاس شــــــــد عروس هم سبزه چلـــچراغ لبـریز شد از لبِ فواره رقـص آب ماهی ستـــــــــاره چید ازقلـب هرحبـــــاب پروانه ای شکفت در دامن بهار پیچید توی باغ آواز چشــــــمه سار ,اتفاق،سبز،یاس،چلچراغ،لبریز،رقص،آب،چید، پروانه، ستاره، دامن،حباب،دامن،بهارلب، فواره ...ادامه مطلب

  • باز مرا می خواند

  •   باز هنگام سحر آسمان نام مرا می خواند وزش نرم نسیم لای هر برگ درخت رقص گل بوتۀ رز نام مرا می خواند نغمۀ شاد پرنده نفس ماهی سرخ در دل آب وهزارلحن پر از همهمۀ حمد و ثنا که به گوش دل دیوانۀ بیداررسد باز مرا می خواند باز می خواندم از سوی نیاز شده هنگام نماز بشنوم تا زکه زگلدسته سروش به گمان که خداست باز مرا می خواند     ,باز، هنگام سحر،اسمان،نام،مرا،می خواند،وزش،نرم،نسیم،لای،هر، برگ درخت، رقص گل،بوته، رز،نغمۀ شاد، پرنده، نفس،ماهی، سرخ،دل،آب،گوش،بیدار،دیوانه،رسد،سوی نیاز،نماز،بشنوم،گلدسته،سروش،به،گمان،گمانم،خدا،خداست،نام ...ادامه مطلب

  • لحظــــــــــۀ پرواز

  •   شکست آرام دل آهسته خاموش شکستم بی صدا در خلوت تو بهار آرزو هایم خزان گشت دمی دراوج گه درقعراحساس بدنبال کمال تا بیکران گشت شنیدم تا زخلقت بانک توحــــید که ازاعماق جانها نغمه می خواند توکل کردم و برخاستم زود به چشمان اشک جان برکف گرفتم سپردم دل به دست باد فردا به پرواز درهوایت خو گرفــــتم سرودم از وجود،با عشق آنگه تمام لحظه های عاشقی را تمام لحـــــــــــــظه های با تو بودن تمام لحظه های ناب پرواز                                                                                                  ,شکست، دل، آرام،آهسته،خاموش،شکستم،بی صدا،خلوت،اوج،قعر،احساس،دنبال،جان،جانها،نغمه،خلقت،بانگ توححید،بانگ،توحید،چشم،چشمان،اشک،توکل،اشک،اعماق،سپردم،عشق،وجود،لحظه،تمام،لحظه های عاشقی،لحظۀ ناب،پرواز ...ادامه مطلب

  • تصویرعشق

  •   می رسد روزی که مجنــون گردم و غوغا کنم                                            این دل شوریده را ازعشق تو رســـــوا کنم   می برم تا قله دلبستـــگی ها با امیــــــــــــــد                                       این نشان عاشـــــقی را تا تو را پیــــدا کنم   شــاید ازپشت نگاه پنــــــــــــــجره بیرون روم                                       تا گشایم بال وپرامــــــــــروزخود فــرداکنم   می نوازد آبشار لحــــــــــظه ها خاکســــــترم                                       تارسد خورشــــید من سراین شب یلدا کنم   سهم من از زنـــــدگی یک قسمت ازویرانه بود                                       با امید وصــــــل تواین دشت را صــحراکنم   می شود روزی که شادی در دلم مهمان شود                                      خنـــده بر لب بستـــه و بزمی زگل بر پا کنم   می توان آنگه شنید از رنگ گل عطـــــر خدا            &nb,تصویر، عشق،تصویرعشق،دست، خیال، دست خیال،وضو، سجده، زیبا، سجده ای زیبا،صبح،لیلا،یاد،تو،پوش،پوشم،گیرم،خیال،رنگ،رنگ گل، عطر خدا، غصه، حاشا،جان،می دهی،خندان،بزمی، بزم،بسته،لب،زندگی،قسمت، ویرانه،خورشید،یلدا،وصل،امید،عاشق،عاشقی،نشان،پیدا،پشت،پشت پنجره،پنجره،بیرون، روم،گشایم،بال،پر، امروز، فردا،می نوازد،آبشار، لحظه ها، خاکسترم، ...ادامه مطلب

  • خدا،ملک،انسان،شیطان

  •   لیلا صادق محمدی3 / 2 / 1393 نظر بدهيد خدا،ملک،انسان،ابلیس تا مغز استخوان می سوزم وقتی می بینم انسان هایی هستند که لیاقت انسان بودن خودرا از دست داده اند.چقدردنیای کودکی نزدیک است به انسان بودن.یادت نیست بچه که بودیم تمام آرزوهایمان داشتن دوبال بزرگ و سفید بود برای پریدن، شب روز خواب و خوراکمان پرواز در آسمان آبی بود،پرواز تا سزمین فرشتگان،تا عرش،تا خدا. بزرگتر که شدیم؛ چقدر به شیطان حسودی می کنیم.برای بدست آوردن پست ترین جا و پایین ترین رتبه حیوانی خواب و خوراک را از هم سلب کردیم.حالا می خواهیم کثیفترین رتبۀ شیطانی فقط مال ما باشد.دست شیطان را از پشت بسته ایم و برای سکویی که او نشسته سرو دست می شکنیم. البته هرچه پست باشیم فعلا عقب تر ازدنیای غربی هستیم. آنها مدتهاست به سکوی شیطان دست دراز کرده اند و به پایش افتاده اند و از پرستش آن ها لذت می برند اما هنوز ارضاء نشده اند. حالا دیگر خدا برایشان جذابیتی ندارد.دینداری و ایمان هرکس مایه ننگ خوانواده اش شده است. نمی دانستی؟...تفاخر غربی و پرستیژفرهنگی آن ها به پست ترین حیوان آدم نما می رسد.حیوان آدم نمایی که حتی حیوانات از زندگی با آن ها به تنگ آمده اند! باور نمی کنی؟...نشنیدی که حرام ،مردار و خون می خورند؛در شرارت از ابلیس و لشگرش سبقت گرفته اند...نه دقیقا منظورم فقط هم جنس بازان نیست،پدرو مادری که به حقوق کودکانشان تجاوز کرده وازدادن، آزار جنسی و روانی آن ها لذت می برند؟...نه،...کی؟...حیوانات آدم نمایی که به حیوانات تجاوز می کند یا علنا در مراسم باشکوهی جشن ازدواج خود رابا حیوانات به نمایش می گذارند؟!...نه...کمی بیشتر فکر کن!منظورم شیطان های آدم نمایی است که برای سجده زدن به شیطان،در صف شیطان پرستی ساعتها ایستاده اند تا با ثابت کردن پست بودن ،لایق زانو زدن به ابلیس شوند. چطور نشنیدی؟ فریاد آسمان از دست این شیطان های انسان نما گوش افلاکیان را کر کرده است. موجودات حقیری که حتی نمی توان آن ها را در پایین ترین رتبۀ حیوانیت جای داد...آنانی که برای پیدا کردن لیاقت؛ وسجده کردن به شیطان لخت وعورانسانیت خود را در میان جمعی ازکثیف ترین و مشمئزکننده ترین پدیده های خلقت به حراج می گزارند وهنگامی که توسط آنها خوب غارت شدند،می توانند با افتخارنشان ابلیس را بر پیشانی خود حک کنند و در ,خدا،انسان،ملک،انسان،ابلیس، شیطان، شیطان پرستی،سجده، زانو زدن،حیوان، رابطه جنسی، آزار، روانی، جنسی، کودکان،آسمان ، فریاد، فرشتگان،لخت و عور،ازدواج، ...ادامه مطلب

  • یادداشت های خاکستری

  •   احساس خفگی میکنم.داغم.گیج گیج...احساس می کنم زیر این همه فشارواسترس دارم له می شوم. مدت هاست چیزی در گلویم گیر کرده، دارد خفه ام می کند. شاید بشود با چنـــد قطره اشک تا رسیدن بغض کال سر و تهش را هم آورد.نه،فکر نکنم این بار، با چندقطره مشکلی حل شود. زار می زنم تا سبک شوم،گاهی کاربه جا هم ختم نمی شود. احساس می کنم باید با کسی حرف بزنم، دردو دل کنم.همه جا را می گردم تا گوشی برای شنیدن پیدا کنم؛ گوشی برای شنیدن،...فقط شـنیدن ، نه قضاوت کردن...نه برای باز جویی. گوشی که فقط گوش باشد نه چشم،تا زیر نگاه سنگینش کوچک شوم. پیدا که شد، حرف هایم را که زدم ...خالی می شوم؛دلم آرام می شود؛ تازه عقلم به کار می افتد؛وجدانم بیدار می شود و می گوید کجای کارم گیر دارد. با خودم صادق هستم، قبولش دارم، کسی صادق تر از وجدان آدم پیدا نمی شود...حالا که گیر کارم را پیدا کرده ام، ســـعی می کنم مشکلم را حل کنم .هرچقدر هم سخت باشد مهــم نیست...من قدرتش را دارم. سبک می شوم، آنقدر سبک که با نسیمی اوج می گیــــرم و می روم بالا...آنقدر بالاکه وقتی دستم را بلند می کنم،دستـم میرسد به سقف آسمان و فقط خداست که دستم را می گیرد. می ترسم روزی برسد که در این بلوشور روزگار،توی این دنیای هزار چهره وجدانم را گـم کنم. وجدان آدم که گم شد، دیگر دل و زبانش با هم یکی نیست. دیگر با خودش صادق نیست. زبان چیزدیگری می گوید، دل چیز دیگری می خواهد. کم کم خودت را گم میکنی. یا باید شرمنــده ی زبانت باشی، یا به دلت دروغ بگویی. حالا دیگر برای خودت هم غریبـــــه ای. نم نم از خودت فاصله گرفتی وخودت را گم کرده ای. نه،...نمی گذارم این اتفاق بیفتد. دفتـری را از کشوی میزم ، درمی آورم. ورق می زنم.می روم ســـــــطر اول.می خواهم بنویسم به نام خدا...منصـــــرف می شوم،...شـرم می کنم اشتباهاتم را زیرش بنویسم. ازخودم می پرسم، این همه حیـــــــا ازکجاست؟چطور موقع انجامش نبود؟!... سرسطر می نویسم؛ یادداشت های خاکستری ... ,یادداشت، خاکستری، خاکستر، ورق، احساس،احساس خفگی،گیج، فشار،استرس،گلو،گیر،بغض،گریه،مشکل، مشکلی،کال،سر،ته،چند،قطره، قطره اشک،رسیدن،وجدان،صادق، قبول،گوش،گوشی،چشم،قضاوتپیدا،بازجویی،سنگینش،دردو دل،سخت،قدرت،قدرتش،می ترسم،روزی،گم،آدم،دل،زبان،دیگر،یکی،نیست،می پرسم،سرسطر،حیا،شرم،خدا،به نامخدا ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها