پدرآیت الله سید محمدتقی مدرسی نقل می کند:

عصرعاشورای سال 61 هجری ابلیس برسر و صورتش می زد. شیـطانک ها

از این وضعیت بســــیار متعجب شدند و پرسیـدند:«تو را چه میشود؟... امـــروزکه باید خوشحــال باشی و بخندی؛ ازچه رو پریشان و نالانی؟» ابلیـس با ناله گفت:«نه...نه!...اشـتباه بزرگی کردم که این جماعت را وادارکردم حسـین بن علی را بکشند!» گفتند:«چطور؟مگرتونمی خواستی این جمع به ظــاهر مسلمان به جهنم افکنده شوند؟... مگر نشدند؟» ابلیس گفت:«چرا چنین شد!ولی غافل شدم که با این کارباب رحمت الهی به روی مردم بازشد. حالاهرکــس به نحوی خود را دردستگاه امام حسـین(ع)جای دهد از شفاعت اوبهره مند می گردد.»

 

 



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 4
موضوع : | بازدید : 632
برچسب ها : پشیمان,عصر,عاشورا,ابلیس,شیطانک,جماعت,پریشان,تعجب,گریان,خوشحال,خندان,واداشتم,بکشند,باب رحمت,رحمت الهی,امام حسین(ع),شفاعت,

تاريخ : پنجشنبه 20 آذر 1393 | 17:50 | نویسنده : لیلاصادق محمدی |