ساقی می سیاه

متن مرتبط با «حال» در سایت ساقی می سیاه نوشته شده است

آسمان عشق

  • آسمان عشق را با جان و دل نقشی زدم کنج هر نقش و نگارش از نفس های وجود با امید روزهای بهتری رنگی زدم تاروپود رنگها حال من است زشت یا زیبا فقـط مال من است!!! ,آسمان، عشق،جان، دل، نقش، نقشی،کنج،نگارش،نگار، نفس، نفس های وجود،امید، روزهای بهتر،رنگ، رنگی،تار،پود،حال،مال،من،زشت، زیبا ...ادامه مطلب

  • خدایی که می پرستی...؟

  •    روزی پادشاهی از وزیر خداپرستش پرسید: بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد، چه می پوشد، و چه کار می کند؟... و اگر تا فردا جوابم نگویی عزلت می کنم. وزیر بیچاره سر در گریبان به خانه رفت. غلامی داشت بسیارباهوش و زیرک  وقتی او را در این حال دید؛ پرسید:«جناب وزیر چه شده است؟» وزیر ماجرا را بازگو کرد. غلام خندید و گفت: ای وزیر عزیز، این سوال که بسیار ساده است. وزیز با تعجب گفت: «یعنی تو جواب آن را می دانی؟» غلام خندید و گفت:«البته،... خدا چه می خورد؟ غم بندگانش است که می فرماید من شما را برای بهشت و قرب خود آفریدم. چرا دوزخ را بر می گزینید؟...آنچه خدا می پوشد؟... رازها و گناه های بندگانش را... وزیر که ذوق زده شده بود، سوال سوم را فراموش کرد و با شتاب به دربار رفت و جواب دو سئوال را گفت؛ولی در سوال سوم درماند، اجازه گرفت و شتابان به جانب غلام باز رفت و سومین را پرسید. غلام گفت:«برای سومین پاسخ باید کاری کنی.» وزیر با تعجب پرسید:«چه کاری؟» غلام گف:«ردای وزارت را بر من بپوشانی، و ردای مرا بپوشی و مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست به درگاه شاه ببری تا پاسخ را باز گویم.» وزیر که چاره ای دیگر ندید، قبول کرد و با آن حال به دربار حاضر شدند. پادشاه با تعجب پرسید:« ای وزیر این چه حالیست تو را؟» غلام پاسخ داد:«که این همان کار خداست که وزیری را در خلعت غلام و غلامی را در خلعت وزیری حاضر نماید.» پادشاه از درایت غلام خوشنود شد و بسیار پاداشش داد و او را وزیر دست راست خود کرد. ,خدا،می پرستی،وزیر، غلام،چه،می پوشد،می خورد،کا،می کند،حال،سئوال،جواب،آسان،درگاه،درایت،خوشنود، ...ادامه مطلب

  • پشیمانی ابلیس

  • پدرآیت الله سید محمدتقی مدرسی نقل می کند: عصرعاشورای سال 61 هجری ابلیس برسر و صورتش می زد. شیـطانک ها از این وضعیت بســــیار متعجب شدند و پرسیـدند:«تو را چه میشود؟... امـــروزکه باید خوشحــال باشی و بخندی؛ ازچه رو پریشان و نالانی؟» ابلیـس با ناله گفت:«نه...نه!...اشـتباه بزرگی کردم که این جماعت را وادارکردم حسـین بن علی را بکشند!» گفتند:«چطور؟مگرتونمی خواستی این جمع به ظــاهر مسلمان به جهنم افکنده شوند؟... مگر نشدند؟» ابلیس گفت:«چرا چنین شد!ولی غافل شدم که با این کارباب رحمت الهی به روی مردم بازشد. حالاهرکــس به نحوی خود را دردستگاه امام حسـین(ع)جای دهد از شفاعت اوبهره مند می گردد.»     ,پشیمان،عصر،عاشورا،ابلیس،شیطانک،جماعت،پریشان،تعجب،گریان،خوشحال،خندان،واداشتم،بکشند،باب رحمت،رحمت الهی،امام حسین(ع)،شفاعت ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها