ساقی می سیاه

متن مرتبط با «به نامخدا» در سایت ساقی می سیاه نوشته شده است

ریحانۀ بهشتی

  • بوی بهشت را احساس می کنی؟؟؟...می شنوی؟؟؟...کسی در این نزدیکی صدایم می زند!!!...کسی که از تبار باران است،...کسی از نسل خورشید!!! آری او خواهر خورشید است...هم نام بزرگ بانوی دو عالم...هاجر آل محمد(ص) و زینب ثانی زمانه؛ لبیک گویان، با دلم ، محکم و بلند قدم برمی دارم. روبروی بارگاهش که می ایستم؛ گنبد طلاییش نگاهم را می نوازد، تنم را می لرزاند، چشمم پر آب می شود و دلم را جلا می بخشد. پایم سست می شود و از خود می پرسم:«مگرتو را اذن دخول می هند که پا در حرمش می گذاری؟؟؟ لایقی که تو را به بهشتش راه دهند؟؟؟» قلبم در جا می شکند و دیوانه وار فریاد می زند:«بانوی خوبیها!...ریحانۀ بهشتی!...» و ناگهان زبانم می گیرد و لال می شود، اشک صورتم را غسل می دهد و به خاک می افتد. جانانه لبخند می زنید که بیا،... منم فاطمۀ معصومه...که بزرگواری را از خاندان نبوت به ارث برده ام؛کریمه اهل بیت (ع) و شافع روز جزا که بنده نوازی را خداوند رحمان، از ازل به من آموخته است. به خاک می افتم و سجده کنان پیشانیم را به خاک بهشتت مزین می کنم؛ صدای خاک در گوشم می پیچد که از شما و بزرگواریتان حکایتی نقل می کند. از علم و فضیلت شما نجوا می کند؛ از روزی که شیعیان به زیارت پدر بزرگوارتان آمدند تا پاسخ سئوال های بی جوابشان را بگیرند اما ایشان را نیافتند وشما با اینکه خردسالی بیش نبودید به گونه ای پاسخ گفتید که پدربا دیدن طومارهای پاسخ داده شده سه بار فرمودند:«فداها ابوها». آسمان شهادت می دهد که دردانۀ نجمه خاتون در مجاورت دو خورشید امامت چگونه رخشان، تابیدن را آموخت! کبوتران حرمت چه عاشقانه برای کودکانشان قصۀ هاجر آل محمد(ص) را که به شوق دیدار برادر عاشقانه، فاصله ها را منزل به منزل پیمود و زینب وارانه دست دشمنان آل محمد (ص) را رو کرد، باز گو می کنند. گنبد طلایی ات نگاهم را می دزد و از نور لبریز می کند. دستهای مرقدت را می بینم کا تا سینه آسمان بلند شده، برایم طلب مغفرت میکنند. صحنت صدایم می زند که بر خیز، ریحانه بهشتی آغوشش را برایت گشوده است... ,ریحانه، بهشت،بهشتی،صدا،تبار،تبار باران،بانو،هاجر،آل محمد،بارگاه،نسل خورشید،گنبد،طلایی،فاطمه معصومه، کریمۀ اهل بیت،فداها ابوها،مرقد،ریحانۀبهشتی ...ادامه مطلب

  • یادداشت های خاکستری

  •   احساس خفگی میکنم.داغم.گیج گیج...احساس می کنم زیر این همه فشارواسترس دارم له می شوم. مدت هاست چیزی در گلویم گیر کرده، دارد خفه ام می کند. شاید بشود با چنـــد قطره اشک تا رسیدن بغض کال سر و تهش را هم آورد.نه،فکر نکنم این بار، با چندقطره مشکلی حل شود. زار می زنم تا سبک شوم،گاهی کاربه جا هم ختم نمی شود. احساس می کنم باید با کسی حرف بزنم، دردو دل کنم.همه جا را می گردم تا گوشی برای شنیدن پیدا کنم؛ گوشی برای شنیدن،...فقط شـنیدن ، نه قضاوت کردن...نه برای باز جویی. گوشی که فقط گوش باشد نه چشم،تا زیر نگاه سنگینش کوچک شوم. پیدا که شد، حرف هایم را که زدم ...خالی می شوم؛دلم آرام می شود؛ تازه عقلم به کار می افتد؛وجدانم بیدار می شود و می گوید کجای کارم گیر دارد. با خودم صادق هستم، قبولش دارم، کسی صادق تر از وجدان آدم پیدا نمی شود...حالا که گیر کارم را پیدا کرده ام، ســـعی می کنم مشکلم را حل کنم .هرچقدر هم سخت باشد مهــم نیست...من قدرتش را دارم. سبک می شوم، آنقدر سبک که با نسیمی اوج می گیــــرم و می روم بالا...آنقدر بالاکه وقتی دستم را بلند می کنم،دستـم میرسد به سقف آسمان و فقط خداست که دستم را می گیرد. می ترسم روزی برسد که در این بلوشور روزگار،توی این دنیای هزار چهره وجدانم را گـم کنم. وجدان آدم که گم شد، دیگر دل و زبانش با هم یکی نیست. دیگر با خودش صادق نیست. زبان چیزدیگری می گوید، دل چیز دیگری می خواهد. کم کم خودت را گم میکنی. یا باید شرمنــده ی زبانت باشی، یا به دلت دروغ بگویی. حالا دیگر برای خودت هم غریبـــــه ای. نم نم از خودت فاصله گرفتی وخودت را گم کرده ای. نه،...نمی گذارم این اتفاق بیفتد. دفتـری را از کشوی میزم ، درمی آورم. ورق می زنم.می روم ســـــــطر اول.می خواهم بنویسم به نام خدا...منصـــــرف می شوم،...شـرم می کنم اشتباهاتم را زیرش بنویسم. ازخودم می پرسم، این همه حیـــــــا ازکجاست؟چطور موقع انجامش نبود؟!... سرسطر می نویسم؛ یادداشت های خاکستری ... ,یادداشت، خاکستری، خاکستر، ورق، احساس،احساس خفگی،گیج، فشار،استرس،گلو،گیر،بغض،گریه،مشکل، مشکلی،کال،سر،ته،چند،قطره، قطره اشک،رسیدن،وجدان،صادق، قبول،گوش،گوشی،چشم،قضاوتپیدا،بازجویی،سنگینش،دردو دل،سخت،قدرت،قدرتش،می ترسم،روزی،گم،آدم،دل،زبان،دیگر،یکی،نیست،می پرسم،سرسطر،حیا،شرم،خدا،به نامخدا ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها